سخنان فرناندو پسوا-سری سوم
سخنان فرناندو پسوا-سری سوم
ةًًٌَ
از دو چرخ يك محور هميشه يكي جلوتر حركت مي كند، حتا اگر به بخش هاي شكننده اي از ميلي مترها مربوط باشد.
با مرگ طبيعت، خود ما هم پايان خودمان را رقم مي زنيم.
هر پاييزي كه از راه مي رسد، به آخرين پاييزي كه تجربه خواهيم كرد نزديك است.
انسان به هر ميزان از مقام برتري برخوردار باشد، بايد به همان نسبت از بسياري از چيزها چشم پوشي كند.
به چنگ آوردن چيزي كه نتوان به چنگ آورد، هنر است.
خود را بيان كردن هميشه به معناي خطا رفتن است. همواره بر خود آگاه باش؛ خود را بيان كردن براي تو مفهومي جز دروغ گفتن ندارد.
كاهلي بيش از هر چيزي آرامش بخش است.
ما با رفتارمان، يعني خواسته هايمان زندگي مي كنيم.
كاميابي در كاميابي نهفته است، نه آنكه انسان از شرايط كاميابي برخوردار باشد.
هر زمين گسترده اي شرايط قصر شدن را داراست.
هيچ كس نمي تواند شاه جهان باشد، اين يك رويا است و هر يك از ما كه به درستي خود را بشناسد، مي خواهد شاه جهان باشد.
ما دارنده ي آن چيزي هستيم كه از آن كناره مي گيريم، چرا كه آن را در رويا دست نخورده پاس مي داريم.
آزادي، فرصتي براي گوشه گيري است؛ تو اگر بتواني خودت را از انسانها جدا كني، آزادي.
اگر براي تو آسان نيست كه تنها زندگي كني، پس برده به دنيا آمده اي.
واي بر تو، اگر تنها فشار زندگي وادارت كند كه برده شوي.
مرگ،رهايي است؛ چرا كه مردن يعني به هيچ كس ديگر نياز نداشتن.
كساني كه عشق را هدر دادند، خود را از پيروزي اي كه دار و ندارشان به شمار مي رود، آزاد مي بينند.
مرده مي تواند بدريخت باشد، اما نيرومندتر است، چرا كه مرگ، او را آزاد كرده است.
پول، زيبا است، چون به معناي آزادي است.
دانش ما كُره اي است كه هرچه گسترش مي يابد، به همان نسبت درمي يابيم كه كدام چيزها را نمي دانيم.
انسان با وجود شرورهاي جهان نمي تواند لطف بي نهايت آفريدگار دانايي جهان را بپذيرد.
فضا، روان اشياء است. هر چيزي بيان خاص خود را دارد و اين بيان از بيرون به سراغ اش مي آيد.
همه چيز از بيرون مي آيد و حتا روان انسان هم شايد چيزي جز تابش خورشيد نيست كه مي درخشد و در زمين دربند شده؛ زميني كه سطح آن انباشته از كثافتي است كه اندام ما است.
بسيار شگفت آور و قابل توجه است كه انسان به سادگي نمي تواند واژه هايي بيابد كه با آنها تفاوت ميان انسان و حيوان را تعريف كند، با وجود اين، يافتن شكل و شيوه اي كه بتوان انسان بلندپايه را از انسان ميانه تمييز داد، آسان است.
انسان بلندپايه بسيار بالاتر از انسان عادي است تا انسان عادي از ميمون عادي.
هميشه حقيقت، حتا اگر نادرست هم باشد، آن سوي خيابان ديگر جا مي گيرد.
هميشه خشونت به هر شكل ممكن براي من شكل نابخردانه اي از ناداني انسان ها بوده است.
بين زندگي انسان و حيوانات هيچ تفاوتي وجود ندارد جز در شكل و شيوه اي كه اشتباه مي كند يا خودش را باز نمي شناسد.
ما هرچه درباره ي چيزي كه اراده به دانستن اش را داريم بالاتر برويم، به همان نسبت از چيزي كه مي دانيم نزول مي كنيم.
اميد براي كساني وجود دارد كه از آرزو برخوردارند و عشق براي كساني وجود دارد كه برايشان دادن به معناي گرفتن است.
چون هيچ زمان نمي توانيم همه ي اساس يك سؤال را بشناسيم، از اين رو هيچ زمان هم نمي توانيم آن را پاسخ دهيم.
براي رسيدن به حقيقت با كمبود ارقامي مواجه هستيم كه براي اين مهم كفايت مي كرد و رويكرد فكري چيزي است كه همواره اين ارقام را تكميل مي كند.
اصلاح طلب انساني است كه وضعيت بحراني جهان را در سطح مي شناسد و تصميم مي گيرد آن را مداوا كند، اما اساس كار را خراب تر مي كند.
چيزي كه در اساتيد و شناسندگان نامرئي ها توجه مرا دامن مي زند اين است كه مي خواهند با نوشتن، اسرارشان را با ما در ميان بگذارند يا تحميل كنند، اما جملگي بد مي نويسند.
من به استادهايي كه حتا نمي توانند ناظم مدرسه شوند بدبين هستم.
رياضي دان هاي بزرگي وجود دارند كه در تمرين جمع ساده اشتباه مي كنند. اين رفتار دليل بر بي دقتي است و براي هر كسي مي تواند پيش بيايد.
هر روان شايسته ي خويشتن خويش ميل دارد زندگي را در بي نهايت به پايان برساند.
خشنود بودن نسبت به هر آنچه انسان دريافت مي كند، شيوه ي تفكر بردگان است.
در همه ي دروه هاي تاريخ، آنهايي كه مي توانستند چشم هايشان را بر روي كل خستگي اي كه مجموعه ي كل خستگي ها است – چرا كه همه چيز را به همان شكل جنون آميز دارا است – ببندند، نادر بودند.
درايت [ = دانايي ] را جايگزين قابليت كردن، شكستن رابطه ي ميان اراده و احساس و دلبستگي نداشتن نسبت به همه ي رفتارهاي زندگي مادي، چيزهايي هستند كه انسان اگر بدان ها دست يازد، ارزشمندتر از خود زندگي است.
من هرگز درباره ي هرچه كه زندگي مي دهد و مي گيرد اشك نمي ريزم.
چيزي كه نوشته شده هم يك موجود زنده است، كلمه اگر ديده يا شنيده شود كامل است.
اثري را آفريدن و پس از پايان، بد شمردن، از رنج هاي روان است؛ به ويژه اگر شخص بپذيرد كه اين بهترين اثري بود كه مي توانست بيافريند.
بزرگترين گناه من از دانستن سرچشمه مي گيرد.
درك فوق العاده ضرورتي است تا در مواجهه با روزهاي تيره بتوان ترس را حس كرد.
آنچه كسي احساس مي كند، هرگز نمي توان به درستي بازگو كرد.
اگر مرا همتاي خود مي پنداريد، پس بر بند كفاره ام بكشيد. اگر به گونه اي ديگر [مرا] تصور نمي كنيد، مي خواهم كه بر دارم زنيد.
هرگز براي نقص انديشه همدردي وجود ندارد.
براي هرچه تلاش مي كنيم، تلاش براي تاييد شدن است، اما با اين تاييد شدن كنار نمي آييم و فقير مي مانيم، يا مدعي مي شويم تاييد شدن حق ما است، در آن صورت ديوانه هاي توانگري هستيم.
همه ي چيزهايي كه در عرصه ي هنر يا زندگي انجام مي دهيم، رونوشت ناقص چيزهايي است كه مي خواستيم انجام دهيم.




