سخنان فرناندو پسوا-سری چهارم
سخنان فرناندو پسوا-سری چهارم
انسانها تنها ياد مي گيرند كه از اجداد درگذشته ي خود سودي ببرند.
يك اثر كامل حتا اگر بد هم باشد بهتر است، چون در هر صورت يك اثر است، يا سكوت واژه ها، خموشي كل روان، تا نويسنده با آن به ناتواني رفتار خود را ثابت كند.
هنر عبارت از اين است كه فرصت دهيم تا ساير انسانها آنچه را كه ما احساس مي كنيم، احساس كنند، آنها را از خودشان رها سازيم و براي اين رهايي خاص شخصيت خودمان را به آنها پيشنهاد كنيم.
براي اينكه بتوانم احساسي را كه حس مي كنم به ديگري بدهم، ناگزيرم احساس خود را به زبان او برگردانم.
انسان از انديشيدن و حس كردن چيزي درك نمي كند.
همه به يكديگر عشق مي ورزيم و دروغ، بوسه اي است كه با يكديگر رد و بدل مي كنيم.
نوشتن يعني فراموش كردن؛ ادبيات خوش آيندترين شيوه ي ناديده گرفتن زندگي به شمار مي رود.
در نثر، لطافت لرزاني وجود دارد كه بازيگري بزرگ با آن كلمه را در ماده ي هماهنگ اندامش به راز غير قابل درك آفريدگان مبدل مي كند.
شعر، بيان آرمان با احساس به زبان ديگر است كه هيچ كس به كار مي بندد، چرا كه هيچ كس به مانند شعر لب به سخن نمي گشايد.
چيزي كه به تندي رشد نكند، در زير وجود پيشامد گونه ي انديشه ي ما رنج مي برد.
بزرگترين تلاش ما به اندازه ي خود به زمان نياز دارد.
تنها اثر بزرگ و كامل اثري است كه هيچ وقت شخص نمي تواند تحقق آن را تصوير كند.
من برخي شاعران غنا [ =آواز خوش طرب انگيز ] يي سرا را دوست دارم، چون از بينش درست برخوردارند و هرگز حاضر نيستند احساس يا رويا را بيش از يك لحظه به هنر منتقل كنند.
مي توان در روياي چيزي زيبا غرق شد كه انسان نه در عمل مي تواند بدان برسد و نه در گفتار.
بسياري از مردم از اينكه نمي توانند بگويند چه مي بينند و چه مي انديشند ناخوش مي شوند.
وظيفه ي كشتي، دريانوردي نيست، ورود به بندر است.
اگر قلب توان تفكر مي داشت از تپيدن باز مي ايستاد.
زندگي در نگاه من به مهمانخانه اي مي ماند كه بايد در آن استراحت كنيم تا كالسكه ي غرقاب از راه برسد.
شب براي همه از راه خواهد رسيد.
زندگي يعني جوراب بافي به قصد هم نوعي. اما در كنارش افكار آزاد است و همه ي شاهزاده هاي جادو شده مي توانند بروند و در پارك هاي خودشان قدم بزنند. همزمان ميل عاج بافتني از قسمت انتهايي دوباره و دوباره فرو مي رود ... فاصله .... و ديگر هيچ ... .
آنچه كه متفاوت مان مي كند نيرويي است كه [با آن] بتوانيم نقشه ها و روياهاي خود را عملي سازيم.
ما همه بردگان شرايط بيروني هستيم.
هر يك از ما بي شمار است، بسيار است، زيادتي از خويشتن است.
مايه ي خوشبختي انسانيت است كه هر انساني فقط آني هست كه هست.
هر كس هستي خود را يكنواخت اداره كند خردمند است. چه در آن صورت هر حادثه ي كوچكي از بركت معجزه بر خوردار مي شود.
كمك حسابدار مي تواند خود را امپراتور روم بپندارد، پادشاه انگلستان نمي تواند، چرا كه او پادشاه انگليس است و در رويا نمي تواند جز آنچه هست، پادشاه ديگري باشد. واقعيت او، از حس كردن وا مي داردش.
بهترين ويژگي در زندگي روزمره، نيروي محركه اي است كه به عمل منتهي مي شود، يعني اراده ي راسخ.
چه بر سر افسر ستاد ارتش مي آمد اگر مي انديشيد كه هر حركت او، براي هزار خانواده تيرگي به ارمغان مي آورد و قلب سه هزار نفر را رنجور مي سازد؟ اين جهان چه مي شد اگر ما انسان تر مي بوديم؟
آدم مسرور چيره است.
اگر هر كسي فقط فكر كند كه براي پيروزي به چه چيز نياز دارد، پيروز مي شود.
تا مي توانيد رو به روي آينه جا خوش كنيد. آينه ها با ما حرف مي زنند و با نگاهشان سرايي براي ما مي گشايند.
هيچ چيز روشن تر از اين واقعيت، فقر انديشه را بروز نمي دهد كه انسان بتواند به حساب ديگران با فراست [ =با فهم و درك ] باشد.
دور از ذهن ترين چيز در همه ي انسانها، بي اهميت بودنشان در تمام عرصه هاست.
انسان درگير عشق بي آنكه چيز خاصي از رويداد بداند مي تواند پيروز باشد.
نمي شود پيشاپيش هيچ رفتار ممتازي را نشان داد كه پشت درهاي بسته عملي نشود و نيز هيچ آرزوي عيني وجود ندارد كه به راستيً بيهوده باشد.
رويايي كه غير ممكن ها را به ما وعده مي دهد، به همين سبب نيز از ما كناره مي گيرد، اما روياهايي كه ممكن ها را به ما وعده مي دهد، وارد زندگي مي شود و تنها در اين زندگي راه خود را مي يابد.
هرگونه تغيير در برنامه ي روزمره، روح انسان را آكنده از شادابي مي كند.
هر كسي خود را در رويا براي لحظه اي سر كرده ي ارتش مي پندارد كه از نفربَرها گريخته است.
همه ي انسان هاي كم قابليت آرزو مي كنند كه شخصيت برتر و انسان مُهلك [ =نيست كننده ] بشوند.
هر چيزي كه روزي از آنِ ما بوده، حتا اگر به شكرانه ي همزيستي تصادفي يا دلبستگي هاي مشترك بوده باشد، به خود ما تبديل مي شود، براي اين كه از آنِ ما بوده است.
همه ي چيزهايي كه از ديد ما ناپديد مي شوند، در درون ما هم ناپديد مي شوند.
گربه جلو آفتاب پهن مي شود و مي خوابد. انسان درون زندگي با تمام پيچيدگي هايش پهن مي شود و مي خوابد. نه اين و نه آن، خود را از قوانين سرنوشت ساز رها نمي سازد، تا آن گونه كه هستند، باشند. هيچ كس تلاش نمي كند تا وزنه ي هستي را از جا بردارد. در جمع انسانها بزرگ ترين ها عاشق شهرت اند.
تنهاي تنها بودن چه خوب است؛ انسان مي تواند با خود بلند بلند سخن بگويد و قدم بزند، بي آنكه نگاه ها مزاحم اش شوند، مي تواند درون رويايي ناخواسته به پشتي تكيه دهد!
زندگي روستايي حتا آنها را كه توجهي بدان نمي كنند به خود جلب مي كند.
تنها در عشق و درگيري ها است كه حقيقت ما روشن مي شود.
آينه اي وجود ندارد كه بتواند ما را به خود ما به هيات موجودي خارجي نشان دهد، چرا كه آينه اي نيست كه بتواند ما را از درونمان بيرون بكشد. پس رواني ديگر و نظمي ديگر براي نگريستن و انديشيدن ديگر لازم است.
زندگي بيش تر با ياد سرما ناآرام است تا با خود سرما.
آرامش تنها از آرامش نشات مي گيرد.
اگر مردم بستايند، بهتر از آن چه احساس مي كنند، تاثير مي گذارد، چرا كه در ستايش، خويشتن را فراموش مي كنند.
نوشتن بهتر از بي باكانه زيستن است.




