سخنان نيچه-سری هشتم
سخنان نيچه-سری هشتم
در آمد و شد با دانشمندان و هنرمندان به آساني مرتكب خطا مي شويم، زيرا در پس وجود دانشمنداني جالب توجه، اغلب انساني ميان مايه را مي يابيم و در پشت هنرمند ميان مايه، اغلب انساني بسيار جالب توجه.
آن كس كه با هيولاها مي جنگد، بايد مراقب باشد كه خود به هيولا بدل نشود. اگر مدتي طولاني به پرتگاهي بنگري، پرتگاه نيز به تو چشم مي دوزد.
براي دستيابي به هر جهان متعالي بايد پرورده شده باشيم.
خوشا به حال فراموشكاران؛ زيرا آنان از پس حماقت هاي خويش نيز برمي آيند.
گفتن چنين عبارتي كه «هر آنچه حق يكي باشد، حق ديگران هم هست»، كاري غير اخلاقي است.
خودپسندي ما از آنچه به بهترين نحو انجام مي دهيم، مي طلبد كه آن را سخت ترين كار بدانيم و اين، سرمنشاء بسياري از امور اخلاقي است.
در باب مقايسه كلي زن و مرد مي توان گفت كه اگر زن غريزه ايفاي نقش دوم را نداشت، هرگز در آرايش خود به اين سان نبوغ نمي يافت.
آنچه را زماني بد مي دانيم، معمولا پس مانده امري نابهنگام است كه زماني آن را نيك مي دانسته ايم؛ نياكان آرماني كهن.
آموختن ما را دگرگون مي كند و همان كاري را انجام مي دهد كه تغذيه مي كند؛ يعني تنها ما را حفظ نمي كند.
آيا حقيقت ندارد كه در كل، "زن" را تاكنون خود زنان بيش از ديگران تحقير كرده اند.
كسي دوستدار حقيقي زنان است كه امروزه به آنها بگويد : زنان در باب زنان سكوت كنند!
اين نشان هوشياري هر ملتي است كه خويشتن را ژرف، ناشي، نيكخواه، صادق و به دور از هوشياري بداند يا چنين وانمود كند.
هر قومي، دورويي خاص خود را دارد و آن را فضيلت مي نامد؛ يعني بهترين ويژگي خويش را كه دارند، نمي شناسند و نمي توانند بشناسند.
دوري از صدمه، زورگويي، چپاول متقابل و همسويي خواست هاي خود با ديگران ممكن است در مفهوم كلي بين افراد بدل به رسمي نيكو شود، به شرط آنكه شرايط آن فراهم باشد.
بديهي است كه نام ارزش هاي اخلاقي را در همه جا ابتدا بر انسانها و بعدها بر رفتارها اطلاق كرده اند.
انسان والا در وجود خويش براي فرد قدرتمند و نيز آن كسي ارزش قايل است كه قدرت چيرگي بر خويشتن را دارد و زمان سخن گفتن و لب فرو بستن را مي شناسد، با علاقه بر خود سخت مي گيرد و به سختگيري بسيار احترام مي گذارد.
براي بشر بنيادي تر از بررسي حقيقت، جستجوي ارزش آن بوده است و متافيزيسين ها همگي به دنبال ارزش گذاري مفاهيم متضاد بوده اند.
كساني كه دلايل منطقي را به شهود متصل مي كنند راه به خطا رفته اند.
با هر كه بدي كردي تا دم مرگ از او بترس.
باور به خويشتن، افتخار به خويشتن و خصومت و مسخرگي نسبت به ايثار، از جمله بديهي ترين ويژگي هاي اخلاق والاست، درست همانند كم ارزش دانستن و احتياط نسبت به همدردي و دلي مهربان.
فرد خودپسند از هر نظر نيكي كه درباره خود مي شنود، خوشحال مي شود (بدون توجه به سودمندي و يا اصولا درستي يا نادرستي آن) و از هر نظر بدي ناراحت مي شود؛ زيرا خود را تسليم هر دو مي كند.
آن كس كه نمي خواهد بلنداي انساني را ببيند، با تيزبيني به امور پست و ظاهري در اين انسان مي نگرد و راز دل خويش را فاش مي كند.
هر بار كه ساخت خانه خود را به پايان مي رسانيم، مي بينيم كه ناخودآگاه، كاري را آموخته ايم كه بايد پيش تر مي آموختيم؛ يعني پيش از شروع به ساخت خانه.
توان خواهي مي تواند بر گذشت زمان پيروز شود.
براي بشر بنيادي تر از بررسي حقيقت، جستجوي ارزش آن بوده است و متافيزيسين ها همگي به دنبال ارزش گذاري مفاهيم متضاد بوده اند.
اصولا زماني پوچي براي چيزي معنا پيدا مي كند كه براي آن، هدفي تعريف كنيم و اگر بدانيم هدفي در كار نيست، به پوچي هم نخواهيم رسيد.
او مرا مي ستايد، پس به من حق مي دهد. اين خريّت در نتيجه گيري، نيمي از زندگي ما گوشه نشينان را تباه مي كند. زيرا خران را به همسايگي و دوستي با ما وا مي دارد.
عينكي تيره بر چشم زنيم، زيرا گاهي نبايد هيچ كس، چشمان و هيچ بني بشري، "كنه" وجود ما را ببيند.
بايد بر چهار فضيلت خويش يعني دلاوري، نگرش ژرف، همدردي و تنهايي چيره ماند.
تنهايي از ديدگاه ما فضيلت، گرايش و اجباري متعالي به پاكي است.
هر جماعتي، به گونه اي، در جايي و زماني، "فرومايه" مي شود.
نور دورترين ستارگان، ديرتر از همه به انسان مي رسد و تا زماني كه نرسيده است، انسان انكار مي كند كه در آنجا ستارگاني وجود دارد.
اينجا چشم انداز باز است و جان بر بلندا! اما انسانهايي خلاف اين وضعيت هم هستند كه آنها هم بر بلندي اند و چشم اندازي باز دارند، اما به پايين مي نگرند.
روح والا به خويشتن احترام مي گذارد.
از نوشته هاي هر گوشه نشيني، بخشي از پژواك بيابان و نجواها و نگرش هاي هراسان به تنهايي شنيده مي شود.
هر انديشمند ژرفي از سوءتفاهم در باب خويشتن بيشتر مي هراسد تا فهميده شدن.
فيلسوف موجودي است كه اغلب از خود مي گريزد و مي هراسد، اما كنجكاوتر از آن است كه ديگر به حال خويش باز نگردد.
سرخورده سخن مي گويد: « تنها به پژواك سخن خويش گوش فرا داده بودم و ستايش ها را مي شنيدم. »
غريزه، خانه كه مي سوزد، حتي نهار را فراموش مي كنيم. آري، اما بعد بر خاكسترها نهار را خواهيم خورد.
كسي كه مي داند چرا زندگي مي كند، چگونه زندگي كردن را هم مي شناسد.
بايد از دگم گرايي ها در انديشه ي فلسفي دوري كرد.
نمي توان از همساز بودن با طبيعت، يك اصل اخلاقي براي خود ساخت. زيرا طبيعت بيرحم است و اگر آدمي بخواهد مطابق با طبيعت زندگي كند بايد بيرحم باشد.
فيلسوفي كه درصدد آفرينش جهان بنا بر تصور خويش است مي خواهد همه به فلسفه اش ايمان بياورند و اين، همان روا داشتن استبداد بر ديگران است.
فلسفه همان خواست قدرت است؛ همان خواست علت نخستين.
قدرت خواهي بشر و نه ميل به شناخت، اولين عامل براي گرايش او به فلسفه بوده است.
انسان نمي تواند از غرايز خود فرار كند؛ وقتي از خطر جاني دور شود دوباره به غرايزش روي مي آورد.
كسي كه دلش را به بند بكشد جانش را آزاد كرده است.
مرد، خواهان حقيقت است، اما زن موجودي سطحي نگر مي باشد.
يك دانشمند حتي براي عشق زميني هم وقت ندارد! او نه رهبر است نه فرمانبردار؛ او كمال بخش نيست، سرآغاز هم نيست؛ او فردي بي خويشتن است.
همه به چيزي دلبستگي دارند و افراد والاتر به چيزهاي والاتر، اما افراد فرومايه فكر مي كنند كه افراد والاتر به چيزي دلبستگي ندارند و ظاهربينيِ افراد فرومايه از سطحي نگري و رياكاري آنهاست و بر پايه هيچ شناخت اخلاقي نيست.




