شعر طنز شاعر
شعر طنز شاعر
کودکان بی مایه ام خوانند و پیران تاجرم
کار و بار ثابتی بنده ندارم لاجرم
شعر می سازم به این و آن سواري می دهم
من نفهمیدم خرم، اسبم، الاغم، قاطرم؟!
در حضور داوران حوزه خیلی مخلصم
در مقام نوچۀ ارشاد خیلی چاکرم
سکّه و سیگار اما روبراهم می کند
چیز دیگر هم اگر باشد به قدر یک گرم...
روشن است اي دوستان اینجا چراغ رابطه
من هنرمندم لذا در مخ زنی هم ماهرم
گاه مثبت، هیئتی،گاهی سوسول و غربتی
هشت فرسخ راه دارد باطنم تا ظاهرم
هیچ خنگی جز خود بنده نچاپد شعر من
هم خریدارم خودم، هم شاعرم هم ناشِرم
سکه درمان من است از ربع و از نیمش چه باك
ربع باشد، می پذیرم، نیم باشد شاکرم
خلق می گویند فرد منگل و بیکاره اي است
احتمالاً راست می گویند، شاید شاعرم