شعری درباره لفور از استاد حجت حیدری لفوری
لفوری
در اوج عزت نفس درد آشنا لفوری ای مانده از توجه عمری جدا لفوری
در خود خزیده محکم چون قلعه های البرز تاریخ می ستاید نام تور را لفوری
مهمان ستای و مومن آزاده اهل دانش هر عهد بسته بودی کردی وفا لفوری
منطق گرای ومنصف برهان پذیر و عارف در انزوا نمانده بی ادعا لفوری
در سرزمین سبزت کاشانه زد فرویدون هرگز نکرده بودی وی را رها لفوری
هر مرغ نغمه خوانی بر شاخسار گوید احسنت و آفرین زه صد مرحبا لفوری
از دور دست تاریخ تا این زمان نزدیک بر سر نداشتی کس الا خدا لفوری
طبع بلند و ایمان در ذات تو موکد اما زمان کشیدت در انزوا لفوری
مردان اهل پیشین افتند سر فرازان اینک تو کز آن ماندی بجا ی لفوری
مدیون کس نبودی در طول روزگاران لطف خداست با تو بی انتها لفوری
گویی لفورحجت مازندران نباشد دور از نگاه ایران آخر چرا لفوری